هنوز هم یاد و خاطره جنگ و شهدا در دل مردم زنده است. خیلیها آن روزها را فراموش نکردهاند. هر کس یاد و خاطره آن روزها را در قلبش زنده نگهداشته است. علیرضا دلبریان یکی از آنهاست که سعی کرده یاد و خاطره شهدا را در زندگیاش زنده نگه دارد تا لحظهای از آنها غفلت نکند.
وقتی وارد خانهاش میشوید یاد و خاطره جنگ در ذهنتان ترسیم میشود. از درِ ورودی که وارد میشوید با یک سنگر بزرگ که با کیسههای شنی ساخته شده روبهرو میشوید که بیشتر حیاط را گرفته است.
وقتی به داخل حیاط قدم میگذارید و جلوتر میروید عکسهایی از شهدا میبینید که در کنار گلهای باغچه قرارگرفته و چشم هر بینندهای را نوازش میدهد. وارد سنگر میشویم. حال و هوای عجیبی دارد؛ نه فضا آنقدر سنگین است که آزارمان دهد و نه آنقدر راحتیم که بیتفاوت از آن عبور کنیم. هر کجای این سنگر را نگاه میکنیم عکس شهدا را میبینیم و یاد و خاطر جنگ برایمان زنده میشود.
همانطور که به عکسها نگاه میکنیم دلبریان هم میآید و با آن لهجه شیرینش شروع به صحبت میکند. آنهایی که با او همکلام شدهاند میدانند صحبتکردن با او خستهات نمیکند، چون وقتی با او وارد صحبت میشوی انگار سالهاست او را میشناسی و با روی باز پذیرای همه است.
- خودتان را معرفی کنید؟
علیرضا دلبریان، متولد سال ۱۳۴۴ هستم و آذر ۶۱ به جبهه رفتم.
- چرا خانهتان را به این شکل درآوردهاید؟
برای اینکه زندگی من از شهدا و جبهه است. خیلی از افراد مادی میگویند زحمت خودمان بوده که به اینجا رسیدهایم، اما من میگویم زندگی و همه چیز من از شهداست. اگر این بسیجیان نبودند این مملکت هم نبود. اگر فداکاری آنها نبود ما الان در این موقعیت نبودیم.
بعد هم برای دل خودم است. نمیخواهم آرمانها و زحماتشان را فراموش کنم. حتما شما هم شنیدهاید «هر آنکس که از دیده رود از دل برود.» من نمازم را اینجا میخوانم و این مکان برایم مقدس است.
- حالا چرا این سنگر و این همه عکس؟!
هر کس در زندگیاش به چیزی علاقه دارد و من هم به این عکسها. یکی آکواریوم دارد، دیگری ظرف کریستال دارد و یکی هم کلکسیونر است. اینها هم عشق من هستند. اینها فرزندان این مملکتند. ما وظیفه داریم راه شهدا را به نسلهای امروز نشان دهیم. این حداقل کاری است که من میتوانم انجام دهم.
- ایده این کار چطور به ذهنتان رسید؟
هر کاری که میخواهم انجام بدهم از خدا و شهدا کمک میخواهم. در این مسیر وسواسالخناس زیاد بود. همه را گوش کردم، اما بعد از همه اینها گفتم «ای شهدا اگر میخواهید کاری انجام دهم با خدا مشورت میکنم، هر چه که خدا بگوید همان را انجام میدهم.» قرآن را باز کردم اول سوره یس آمد. یاد گردان غواص یس افتاد، دلم گرم شد و این کار را انجام دادم.
- استقبال مردم از این مکان چطور است؟
هر کس که به اینجا آمده این کار را تایید کرده است. لولهکش، برقکار یا سرباز، فرقی نمیکند گاهی میآیند اینجا و نمازمیخوانند. اینجا مانند حسینیه است، سکوت و آرامش دارد و خیلیها به این سنگر پناه میآورند.
- نماد یک سنگ قبر روی دیوار حواسم را به خوش جلب میکند، این سنگ قبر چیست؟
(دستی روی سنگقبر میکشد) اینجا ابتدا دفتر بود، اما حالا به سنگر تبدیل شده است. سنگر یادمان یاران شهید است و در سال ۱۳۹۱ ساخته شده است.
- ارتباطتان با همسایهها چطور است؟
از نگاه من ما باید با رفتار و عملکردمان شهدا را معرفی کنیم. ما مسجد و گلدسته میزنیم تا دیگران را ارشاد کنیم، اما باید خیلی چیزها را در عمل نشان دهیم.
برای اینکه با رفتارم آرمانهایم را نشان دهم وقتی در کوچه قدم میزنم آشغالها را جمع میکنم و اگر کاری از دستم برای کسی بربیاید، انجام میدهم. رعایت حال همسایهها را میکنم، چون بر این اعتقادم که رعایت حقوق همسایه از وظایف ماست. مواظب هستم همسایهها اذیت نشوند.
- خانهتان را به سنگر تبدیل کردهاید و گاهی در آن مراسم برگزار میکنید، مزاحمتی برای همسایهها ندارید؟
اینجا محل مسکونی است و بر این باورم که برنامههای ما نباید ذرهای مزاحم استراحت همسایهها شود. از نگاه من معنا ندارد نیمه شب صدای عزاداری بلند باشد و آسایش را از دیگران سلب کنیم. برای همین در این زمینهها همیشه مراعات حال همسایههایم را میکنم.
- شما که اینقدر به فکر رعایت حقوق همسایهها هستید برای همسرتان هم همینطورید؟
به طور حتم رعایت حقوق همسرم را میکنم و با او هماهنگ هستم.
- اینجا را که به سنگر تبدیل کردهاید فضای خانه گرفته شده، آیا مشکلی با همسرتان در اینرابطه ندارید؟
موقع ازدواج معیارهای دینی و قرآنیام را گفتم. اول راه را مشخص کردیم تا مشکلی برایمان پیش نیاید. همسرم همراه من است. او وقتی اینجا را جارو میکند نذر و نیاز میکند و دعا میخواند. ما با آرمانهایمان زندگی میکنیم و مشکلی با هم نداریم.
- رابطهتان با جوانان محله چطور است؟
ما برای جوانان محل خشت اول را گذاشتهایم و خدا را شکر جوانان محل جذب شدهاند. اما اینکه بخواهیم کار خاصی انجام دهیم نه.
- در نوجوانی چه درکی از فرهنگ عاشورا داشتید؟
پدرم از کودکی من را به مسجد میبرد و من هم از کودکی مکبر مسجد بودم و در تکیه ابوالفضلی کاشمر بزرگ شدم و امروز که با گذشت چندین سال به آن منطقه میروم، از ماشین پیاده شده و آن مکان مقدس را میبوسم و این نشان از عشقی است که در رگهای من جاری است.
همچنین یکی دیگر از عواملی که باعث شد من جبهه را انتخاب کنم، ظلمستیزی بود. یادم میآید حتی زمانی که دانشآموز ابتدایی بودم، از ظلم، نامردی و بیاحترامی متنفر بودم و حتی در زمان طاغوت با پلیسی که بنده خدایی را به دلیل حرکت نکردن در پیادهروی خیابان، بیدلیل میزد، درگیر شدم و به او گفتم که تو حق نداری مردم را بزنی!
در زمان جنگ هم دیدم که دشمن ظالم به کشورم تجاوز کرده و نتوانستم بیتفاوت بمانم. حتی به ما دیر خبر دادند که جبههها با کمبود نیرو مواجه است و گر نه من زودتر میرفتم. دیدم دوستانم یکییکی شهید میشوند و اتفاقا اگر من نمیرفتم، شما باید از من سؤال میکردید که چرا به جبهه نرفتی.
- محلهتان را چگونه توصیف میکنید؟
محله ما جزو محلاتی است که کسی در کار دیگری تجسس نمیکند، مردمش آرام هستند و به حقوق یکدیگر احترام میگذارند. شاید یکی از نعمتهایی که خدا به من داده همین محله خوب است.
- در ایام محرم هستیم، از نگاه شما میتوان بین عاشورا و جبهه رابطهای برقرار کرد؟
به طور مسلم بله، همین حس و حال محرم بود که ما را به جبهه کشاند. موتور حرکت ما برای دفاع از میهن فرهنگ عاشورا و امامحسین (ع) بود. جنگ ما چیزی شبیه واقعه عاشورا بود.
اگر مطمئن باشم جنگ و خاطرات جنگ بهخوبی یادآوری میشود به کار خودم میچسبم
سختکوشی، تحمل مشکلات، تعداد کم رزمندهها و.... همیشه بچهها میگفتند امام حسین (ع) و یارانش فقط ۷۲ نفر بودند، اما از دشمن هراسی نداشتند، واقعه جنگ برایمان خیلی ملموس بود، نهایتش این بود که کشته میشدیم همانطور که یاران امام حسین (ع) کشته شدند. شاید حضور در تکیهها و هیئتها و عشق به امام حسین (ع) روی ما تاثیر گذاشته بود.
- ممکن است از خاطراتتان بگویید؟
شب عملیات کربلای ۵ اگر عشق امام حسین (ع) و محبتش نبود حتما جا میزدم و نمیرفتم. هیچوقت یادم نمیرود مثل باران گلوله میبارید. گلولهها را که دیدم، ترسیدم و به عقب برگشتم، اما پس از اندکی تامل ناگهان به خودم نهیب زدم و با ذکر یاحسین (ع) جلو رفتم و خودم را داخل نهر انداختم.
- از بحث عشق و علاقه که بگذریم، بعضی از آدمها بهخاطر مادیات و مطرحشدن به دنبال این کارها میروند. چه چیزی نصیبتان میشود که این کار را انجام دادهاید؟
بازنشسته سپاه هستم. نیازی نیست خودم را برای مردم ثابت کنم. از سال ۶۰ مربی آموزش نظامی بودهام. هیچکس من را حمایت نمیکند. دلبریان برای دل و عشق خودش کار میکند. اگر بهخاطر پول بود اینجا را اجاره میدادم و پول بیشتری نصیبم میشد.
خیالتان راحت، برای نمایش هم نیست، چون نیازی به معروف شدن ندارم. در حال حاضر احساس میکنم کسی در این زمینه زیاد فعالیت نمیکند، اگر مطمئن باشم جنگ و خاطرات جنگ بهخوبی یادآوری میشود به کار خودم میچسبم و حضورم را کمرنگتر میکنم.
(اشکهایش جاری میشود) من با خدا معامله میکنم و تاکنون در این معامله ضرر نکردهام. من به قیامت و روز محشر فکر میکنم به روزی که قرار است سر از خاک بیرون بیاورم. هیچ چیزی نمیخواهم فقط میخواهم آنها از من دستگیری کنند. در واقع شهیدان را برای صحرای محشر میخواهم.
- شهید جلیل محدثیفر کیست که نام او را در همه جای این خانه مشاهده میکنیم و حتی نام کوچههای این محله هم به اسم اوست؟
عاشق اخلاقیات جلیل بودم. او را حس کردم. او اهل عمل بود. اگر جلیل نبود دلبریانی که امروز میشناسید اینطور نبود. او فقط فرمانده نظامی نبود بلکه جلیل حق استادی بر گردن من داردجالب است بدانید اینجا ابتدا نام خاصی نداشت. من در پیامکی به شهرداری منطقه پیشنهاد دادم و فردای آن روز تابلوها با همین نام نصب شد که هنوز هم این سرعت برایم جالب است. از نگاه من این هم خواست خدا بود.
- حرف پایانی دارید که بگویید؟
دنیا را خیلی جدی نگیرید. روغن ریخته را نذر امام حسین (ع) نکنید. همه یک روز میمیرند، اما مهم این است که در چه راهی میمیرید. آن کربلا و عاشورایی که از آن یاد میکنیم کجاست. امام حسین (ع) ما را از درون فرا میخواند.
خدا را معیار کارهایمان قرار دهیم. حسین راه خدا را دنبال کرد ما هم راه او را دنبال کنیم. یارانش یکسره نق نمیزدند چرا ما را به اینجا آوردی. بیاییم گذشت کنیم و درس زندگی را از آنها بیاموزیم.
* این گزارش چهارشنبه، ۶ آذر ۹۲ در شماره ۷۹ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.